تویِ باران دویده بودند، پاهایشان را محکم زده بودند تویِ چالههایِ آب و آب را پخش کرده بودند همهجا. همدیگر را بوسیده بودند. مثل گربهها خودشان را مالیده بودند به دیوارها، ماشینها، شمشادها، تویِ فرورفتگیِ درِ خانهها قایم شده بودند، از هر خانهای بویِ غذا آمده بود بو کشیده بودند و لذت برده بودند تا بالاخره درِ خانهها را زده بودند یکی یکی تا یک نفر بهشان غذا داده بود. همان وسطِ کوچه خورده بودند وشوخی هم کرده بودند با هم و خندیده بودند.
اشتراک گذاری در تلگرام
مردها هیچوقت نخواستند زنها را به عنوانِ موجوداتی متفاوت با خودشان بشناسند/ زنها هم هیچوقت نخواستند مردها را به عنوان موجودی متفاوت از خودشان بشناسند و هر دو سعی در تصاحب دیگری دارند تا احساسِ قدرت کنند اما بنا بر چگونگیشان مسیرهایِ متفاوتی را طی میکنند. به این دلیل که مردها در رحم زنها بوجود میآیند زنها درک بیشتری از مردها دارند تا مردها از زنها. زنها به خاطرِ شکل و میزانِ دوست داشتن و حتی حس مادری، احساسشان متفاوت است و حتی به مردها ترحم هم میکنند
اشتراک گذاری در تلگرام
سلمان داشته از آپارتمانش میرفته به مدرسه که دمِ در میشنود صدای جیغ و داد میآید، آرام برمیگردد، پلهها را بالا میرود و میفهمد که صدا از طبقه دوم واحد ۴ میآید، صدای جیغ و صدایی مثلِ یک تشتِ پلاستیکی که لبهاش روی زمین میخورد. از آنجا که در ترس و در لذت، رهاییِ انسان چند برابر میشود و جایِ تولیدِ صدا توی بدنِ آدم مثلِ هم است نتوانسته بود تشخیص دهد این جیغها از لذت است یا از ترس. کمی ایستاده بود جلویِ د، تویِ تاریکیِ راهرو با خودش کُلی فکر کرده بود
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت